* حضرت عشق *

زندگی را به بیداری بگذرانید که سالها به اجبار خواهید خفت.

* حضرت عشق *

زندگی را به بیداری بگذرانید که سالها به اجبار خواهید خفت.

توصیف ویژگی‌های بهشت از دیدگاه علی ابن ابی طالب

بهشت


اگر با چشم دل به آنچه که از بهشت برای تو وصف کرده‌اند بنگری، از انچه در دنیاست دل میکنی، هر چند شگفتی آور و زیبا باشد؟ از خواهشهای نفسانی و خوشیهای زندگانی و منظره‌های آراسته و زیبای ان کناره میگیری، و اگر فکرت را به درختان بهشتی مشغول داری که شاخه‌هایشان همواره به هم می‌خورند و ریشه‌های آن در توده‌های مشک پنهان و در ساحل جویباران بهشت قرار گرفته آبیاری می‌گردند، و خوشه‌هایی از لؤلؤ آبدار به شاخه‌های بزرگ و کوچک درختان آویخته و میوه‌های گوناگونی که از درون غلاف‌ها و پوشش‌ها سر بیرون کرده‌اند، سرگردان و حیرتزده میگردی: شاخه‌های پر میوهٔ بهشت که بدون زحمتی خم شده در دسترس قرار گیرند، تا چینندهٔ ان هرگاه که خواهد برچیند، مهمانداران بهشت گرد ساکنان ان و پیرامون کاخهایشان در گردشند و آنان را با عسلهای پاکیزه و شرابهای گوارا پذیرایی کنند.آنان کسانی اند که همواره از کرامت الهی بهره مندند تا انگاه که در سرای ثابت خویش فرود آیند و از نقل و انتقال سفرها اسوده گردند. ای شنونده! اگر دل خود را به منظره‌های زیبایی که در بهشت به ان میرسی مشغول داری، روح تو با اشتیاق فراوان به ان سامان پرواز خواهد کرد، واز این مجلس من با شتاب به همسایگی اهل قبور خواهی شتافت.خداوند با لطف خود من وشما را از کسانی قرار دهد که با دل و جان برای رسیدن به جایگاه نیکان تلاش می‌کند.

محمد


پوستر ایرانی





عکس رادولف لنرت



تصویر بالا که چهره نوجوانی با دهانی خندان و نیمه‌باز، عمامه‌ای بر سر و گل یاسمنی بر گوش است، به نام محمد، پوستری است که در ایران بارها چاپ می‌شود و در میان عموم منسوب به نوجوانی محمد پیامبر اسلام است. در میان عموم گفته می‌شود که این پوستر بر اساس نقاشی رسم شده توسط راهبی است که محمد را در نوجوانی در مسیر شام دیده‌است. اما تحقیقات جدید نشان می‌دهد این پوستر بر اساس یک عکس واقعی به نام «محمد» رسم شده‌است که بین سالهای ۱۹۰۴ و ۱۹۰۶ در تونس گرفته شده و در کارت پستالی با عنوان «محمد» منتشر شده‌است.

عکاسی به نام رادولف لنرت (Radolf Franz Lehnret (۱۸۷۸ – ۱۹۴۸)) اهل جمهوری چک که دانش آموخته موسسه هنرهای گرافیکی وین بود و به جنبش pictorialist (که عکاسی را به عنوان اثر هنری میدانستند) گرایش داشت، این عکس را بین سالهای ۱۹۰۴ و ۱۹۰۶ در تونس گرفته‌است. او و Ernst Heinrich Landrock (۱۸۷۸ – ۱۹۶۶) ناشر آلمانی، شرکتی به نام L&L تشکیل داده و در این سالها به تونس رفته و مجموعه‌ای از عکس‌های تونس را تهیه کرده و در اوایل دهه بیست به صورت کارت پستال چاپ کردند. عکس مورد بحث نیز با نام «محمد» یکی از این کارت‌ها بود. این مجموعه عکس شامل مناظر طبیعی، بیابان، تپه‌های شن روان، بازارها و مناطق محلی، پسران و دختران نابالغ جوان بود که سنی بین کودکی و نوجوانی و چهره‌ای بین زن و مرد داشتند. عکس‌ها مطابق تصورات اروپاییان از شرق بود که تصوّری رازآلود و وسوسه‌انگیز از شرق داشتند. این عکسها که با نبوغ خاصی تهیه شده بودند به صورت چاپ نقره‌ای، گراورسازی شده و چهاررنگ چاپ شده‌است. بیشتر کارت پستال‌ها از سال ۱۹۲۰ در آلمان چاپ شده و در مصر پخش شده‌اند. عکس «محمد» در ژانویه سال ۱۹۱۴ در مقاله‌ای با نام «اینجا و آنجا در شمال آفریقا» در مجله نشنال جیاگرفیک چاپ شد و زیر عکس نوشته شده بود «عربی با یک گل». در دهه بیست، سربازان فرانسوی در شمال آفریقا کارت پستالهای تونسی L&L را بسیار دوست داشتند. در دهه‌های هشتاد و نود میلادی عکس این نوجوان در کتابهای زیادی چاپ شد، ولی اغلب با عنوانی غیر از «محمد».

تصویرهایی که در ایران چاپ می‌شود نیز بدون تردید همین عکس هستند اما نقاشان ایرانی دستکاری‌هایی در عکس انجام داده‌اند از جمله اینکه از فریبندگی چهره نوجوان چیزهایی نگه داشته شده‌است ولی از زیبایی جذاب آن کاسته شده‌است. شانه سمت چپ اندکی با پارچه پوشانده شده‌است و دهان و چشمها اندکی اصلاح شده‌است. به نظر می‌رسد هنرمندان ایرانی سعی کرده‌اند از حالت جذاب عکس کم کنند و به آن زیبایی مقدسی ببخشند.


منبع

داستانی کوتاه

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است...
به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت. دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: ابتدا در فاصله 4 متری او بایست و با صدای معمولی ، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله 3 متری تکرار کن. بعد در 2 متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید "عزیزم، شام چی داریم؟" جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: " عزیزم شام چی داریم؟" و همسرش گفت:"مگه کری؟! برای چهارمین بار میگم؛ خوراک مرغ!!"

حقیقت به همین سادگی و صراحت است. مشکل ، ممکن است آن طور که ما همیشه فکر میکنیم، در دیگران نباشد؛ شاید در خودمان باشد . . .